عشق
88/6/24 :: 6:21 عصر
88/6/24 :: 5:54 عصر
راستی شما با این حرف موفقین؟ یا فقط این طرز فکر منه ولی خودتونم
میدونین که عاقبت این عشق یه طرفه فقط مرگ البته مرگ تدریجی
88/6/24 :: 5:49 عصر
88/6/24 :: 5:47 عصر
ای کاش امتداد لحظه ها تکراره، همیشه با تو بودن، بود
تقدیم به تو که نمیدانم در خاطرت می مانم یا برایت خاطره میشوم.
88/6/24 :: 5:46 عصر
گفتم ندادی دل به من گفت تو جان دادی مگر ؟
گفتم ز کویت میروم گفت تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن گفت تو در یادی مگر؟
88/6/24 :: 5:43 عصر
88/6/24 :: 5:42 عصر
88/6/24 :: 5:29 عصر
داستان دیوانگی و عشــــــــــق
زمان های قدیم? وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک!
دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم!
چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد? همه قبول کردند.
دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک? ... دو? ... سه? ... !
همه به دنبال جایی بودند که قایم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.
خیانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
اصالت به میان ابر ها رفت.
هوس به مرکز زمین راه افتاد.
دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت? به اعماق دریا رفت.
طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.
آرام آرام همه قایم شده بودند و
دیوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه? هفتادو چهار? ...
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد. قایم کردن عشق خیلی سخت است.
دیوانگی داشت به عدد ??? نزدیک می شد? که عشق رفت وسط یک دسته گل رز آرام نشت.
دیوانگی فریاد زد: دارم میام. دارم میام ...
همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود.
بعد هم نظافت را یافت. خلاصه نوبت به دیگران رسید. اما از عشق خبری نبود.
دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.
صدای ناله ای بلند شد.
عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد? دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.
شاخهء درخت? چشمان عشق را کور کرده بود.
دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت
حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نیست دوست من? تو دیگه نمیتونی کاری بکنی? فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...
88/6/24 :: 5:21 عصر
من به آغوش آرام بخش ات نیازمندم ...
زیباترین... تو را برای زیبائیات نمیخواستم...
شیرینترین... تو را برای شیرینیات نمیخواستم...
عاشقترین... تو را برای عشقت نمیخواستم...
تو را برای آرامش ابدی میخواستم...
همواره در دو چیز آرام میگیرم...
یکی در گهوارهء مرگ... یکی در آغوش تو...
بنظرت کدامین، زودتر نصیبم خواهد شد...
88/6/24 :: 5:19 عصر
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
107836
21
34
به تو نامه مینویسم ای عزیز رفته از دست !
ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست !
ای همیشگی ترین عشق،در حضور حضرت تو !
ای که میسوزم سر تا پا تا ابد در حسرت تو !
به تو نامه مینویسم،نامه ای نوشته بر باد
که به نامت چون رسیدم،قلبم به گریه افتاد
ای تو یارم،روزگارم،گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم،از گذشته یادگارم.....
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
شهریور 88
آخر شهریور
زمستان 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
مهر 91
آبان 91
دی 91
اسفند 91
فروردین 92