سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق


88/6/15 ::  4:29 عصر

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در

دید.

به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم

گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما

بدهم.»

آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»

زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»

آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف

کرد.

شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید

داخل.»

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم

داخل خانه نمی شویم.»

زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره

کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و

گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب

کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:«

چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! »

ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت

نکنیم؟»

فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید

عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک

از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»

عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه

افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»

پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می

کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و

موفقیت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست

آوردید


نویسنده : نغمه

88/6/15 ::  3:10 عصر

یادته یه روز گفتی چه کسی میخواد منو تو ما نشویم؟ عکسشو بده جنازه تحویل بکیر خودت بگو چی شد که امروز به جای جسدش کارت   دعوت عروسی تون به دستم رسید.

 

 

 

گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شه نه اینکه نباشی تا نبودت عادت شه.

 

میدونی سخت ترین لحظه توی زندگی چیه؟ اینکه بفهمی واسه کسی که تمام زندگیته فقط یه تجربه بودی


نویسنده : نغمه

88/6/15 ::  2:49 عصر

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
نویسنده : نغمه

88/6/15 ::  2:47 عصر

همیشه از خودم می پرسیدم عشق چیست؟این شوری که میگویند به زندگی معنا می دهد کجاست و آیا در زندگی سرد آهن و بتون و فولاد یافت می شود ؟ در جستجویش بودم اما هرچه بیشتر می گشتم بیشتر مطمئن میشدم که آن را فقط در افسانه ها می توان یافت. نا امید از رسیدن در حاشیه نوجوانی قدم می زدم که خدا تو را به من هدیه داد تا در کنار هم سفر زندگی را شروع کنیم و من با تو به جواب رسیدم و دانستم عشق چیزی نیست جز مهربانی نگاه تو و انتظاری که دلهایمان برای دیداره دوباره میکشد.
نویسنده : نغمه

88/6/15 ::  1:45 عصر

جون من به من نگو دوست نداری با من باشی

نگو دیگه خسته شدی نمی خوای یار من باشی

بگو واست شعر بخونم داد بزنم دوست دارم

بگو تا عاشقونه عشقت رو فریاد بزنم

به چشات قسم دیگه نای پریدن ندارم

هی تو بری من پیش تو پر بزنم

بمون ونگام بکن بازم بگو دوسم داری

بگو دستمو میگیری عشقمو تو سینه ام میذاری

بیا تا یه بار دیگه از هم بگیم وبشنویم

قول بدیم به هم دیگه که دل هم و نشکنیم


نویسنده : نغمه

<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
108211


:: بازدید امروز :: 
32


:: بازدید دیروز :: 
11


:: درباره خودم ::

عشق
نغمه
به تو نامه مینویسم ای عزیز رفته از دست ! ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست ! ای همیشگی ترین عشق،در حضور حضرت تو ! ای که میسوزم سر تا پا تا ابد در حسرت تو ! به تو نامه مینویسم،نامه ای نوشته بر باد که به نامت چون رسیدم،قلبم به گریه افتاد ای تو یارم،روزگارم،گفتنی ها با تو دارم ای تو یارم،از گذشته یادگارم.....

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشق

:: دوستان من ::

بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
کارشناس مدیریت بازرگانی: مهران حداد
.: شهر عشق :.
دل شکســــته
محمد قدرتی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
فقط خدا
عشق یعنی ...
xXx عکسدونی xXx
منتظر
یار کارگر
داستان یک روز
مناجات با عشق
معرکه همون قلقلک
دهاتی
....ازاد....
لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می .
مهندسی مکانیک،جوش و کامپیوتر
داستانک

:: لوگوی دوستان من ::





:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

شهریور 88
آخر شهریور
زمستان 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
مهر 91
آبان 91
دی 91
اسفند 91
فروردین 92