سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق


89/11/7 ::  7:44 عصر

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم

واسـه عشـق بـازی موجـا قامتـم یه بستـر نـرم

یـه عـزیـز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا

یـه نگیـــن سبــز خالـص روی انگشتــر دریـا

تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی

غصـه های عاشقـی روتو وجـودم جا گذاشتی

زیر رگبـار نگاهـت دلـم انگـار زیر و رو شد

بـرای داشتـن عشقـــت همـه جـونـم آرزو شـد

تـا نفــس کشیـدی انگـار نفسـم بـریـد تـو سینه

ابـر و بـاد و دریـا گفتـن حـس عـاشقـی همینه

اومـدی تـو سـرنـوشتـم بـی بهـونـه پـا گذاشتی

امـــا تـا قــایقـی اومـد از مـن و دلـم گـذشتــی

رفتـی بـا قـایـق عشقـت سـوی روشنـی فــردا

منـو دل امـا نشستیـم چشـم بـراهـت لـب دریا

دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی

لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی

 


نویسنده : نغمه

89/11/7 ::  7:43 عصر

تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرمو نجبیه
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرمو نجبیه
میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی منو تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرمو نجبیه
میدونستی همه ی ارزوهامو واسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیمو واسه چشم عجیب تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی منو تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی


نویسنده : نغمه

89/11/7 ::  7:36 عصر

هنوز یاد تو از یادم نمیره
چرا عشق از دل آدم نمیره
بنای خلقت آدم از عشقه
نمیره هرچی از یادم از عشقه

منو درد جدایی وای بر من
از این عشق خدایی وای بر من

کمک کن بغض بشکن دونه دونه
بریز آی اشک نرم و عاشقونه
محبت کن در این آشفته حالی
نمونه مکتبم از عشق خالی

نصیبم کن که عاشق پیشه باشم
تو این آشفتگی همیشه باشم

بزن تا سیم آخر آی جدایی
هلاکم کن از این عشق خدایی

 


نویسنده : نغمه

89/11/7 ::  7:34 عصر

بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه من جاریست.

باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم

ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم

و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم

تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم

تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم

.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم.

و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن

رویایی که دست من را به دستان گرم تومیرساند

آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم

در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.

در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند،

گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده...

 

و چه زیباست رویای با توبودن
بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه من جاریست.

باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم

ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم

و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم

تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم

تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم

.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم.

و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن

رویایی که دست من را به دستان گرم تومیرساند

آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم

در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.

در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند،

گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده...

 

و چه زیباست رویای با توبودن


نویسنده : نغمه

89/11/7 ::  12:15 صبح

رابطه بین ادمها شبیه الاکلنگه.....خیلی خوش میگذره...میگذشت قدیما که هر دو سر

الاکلنگمون کسی بود که حواسش بود یکی دیگه اون پایین منتظره تا کفه تو سنگینی کنه

و اون بره بالا برسه به آسمون و غش غش بخنده!....اماا وای به روزی که اونی که اون بالا

بود کم میاورد تو محبت، تو دوستی..کم میاورد....یا حواسش پرت میشد... اونوقت این

یکی دیگه پایین میموند منتظر...رو زمین...رو جفت پاهاش...هر چی هم زور میزد به اونی

که اون بالا بود نمیرسید...به پاش نمیرسید تو بیخیالی....

یه روزایی هست که اون بالاهایی...وسط آسمون..رها رها رها...یکی دیگه هم اون

پایینه...روی زمین...اسیر اسیر اسیر...اسیر هست که داد میزنه :آهای..منم بازی؟...

اونوقت تو که هیچ وقت محبت و دوستی کم نمیاری، نمیذاری... دلتو پر میکنی از عشق،

از دوست داشتن...پر میشی ازحضورش که سنگین میشی...سنگین میشه کفه ات ...

میای پایینتر...پایین پایین پایین تر...تا برسی بهش...که الا کلنگت تراز شه همینجوری

صاف، صاف وایسته و تکون نخوره....و تو زل بزنی تو چشاش و قد هزار شب به حرفهاش

به درد دلهاش گوش کنی ...وقتی میشنوی پرتر میشی...پرتر میشی و سنگینتر...سنگین

میشی و کفه ات میره پایینتر...اونوقت اونی که روبروته میره میرسه آسمون...حالا تو

اسیری و اون وسط آسمون حواسش پی پرنده هاست...پی شاپرکها...پی آسمون...

رها رها رها....تو دلت دل دل میکنی که اون حواسش باشه که تو رو این پایین آورده و

اسیر اسیر اسیرت کرده...

پ.ن: فکرشو بکن.... از این پایین تماشای یه آدم دوست داشتنی، وسط آسمون چقدر

میتونه لذت بخش باشه!!!خب؟

 


نویسنده : نغمه

89/11/6 ::  9:31 عصر

خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود

اگه قسمت نبود چرا تو موندی خدا چرا ما رو به هم رسوندی

اگه میدونستی یه روزی میری چرا روزها رو تا اینجا کشوندی

چرا روزها رو تا اینجا کشوندی؟

 

چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی

حالا اسمت میاد گریم میگیره نمیدونی که با دلم چه کردی

اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستهای سردم

ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم

با احساسات تو بازی نـــکـــردم

 

 

اگرچه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نذاری

اگر پای کسی هم در میونه بذار اسمت اقلاً روم بمونه

دم آخر بذار دست روی دستهام بذار بهت بگم دردم چی بوده

فقط لطفی کن و حرفهامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده

اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم

آره من باسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم

با احساسات تو بازی نـــکـــردم

 


نویسنده : نغمه

89/11/5 ::  5:18 عصر

 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

 

 


نویسنده : نغمه

89/11/5 ::  5:16 عصر

مدعیان رفاقت بسیارند . تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است . رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید . چشمها همه چیز را لو میدهند. حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای . دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد . دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است .

دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ......

دوستی بالاتر از عشق است . سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشقش نشوی . ملاک دوستی به رنگ و قد و وزن و ناز و عشوه و ... نیست . معیار دوستی صداقتی است که دوستت در صندوقچه دلش ذخیره کرده است . آنچه باز هم از دوستی و عشق بالاتر است آزادی است . این آزادی است که پیش از دوستی ارزش دارد . نباید با دوست داشتن کسی او را از آزاد بودن و آزاد انتخاب کردن محروم کرد .

گاه انسان آنچنان عاشق می شود که به هر وسیله ای که شده است می خواهد محبوبش را مال خودش کند . و این بر خلاف اصل آزادی است . آنچه در اولویت است آزادی است . نباید به زور کسی را به دوستی خود واداشت . شرط دوستی آن است که آزادی دوستت را مقدم بر داشتن او بدانی . هر گاه آزادی محبوبت را مقدم بر داشتن او دانستی بدان که او مال توست حتی اگر با کس دیگری باشد.

و حرف آخر

دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست . دوستی مثل بوییدن یک سیب است ، بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ، یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی .

 


نویسنده : نغمه

89/11/5 ::  5:5 عصر

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...


نویسنده : نغمه

89/11/5 ::  5:3 عصر

وقتی فهمید میخوامش ، خندید و رفت

التماس رو تو چشام دید و رفت

با تمام خوبیهام اون بی وفا

رنگ غم تو چشام پاشید و رفت

 


نویسنده : نغمه

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
108042


:: بازدید امروز :: 
45


:: بازدید دیروز :: 
32


:: درباره خودم ::

عشق
نغمه
به تو نامه مینویسم ای عزیز رفته از دست ! ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست ! ای همیشگی ترین عشق،در حضور حضرت تو ! ای که میسوزم سر تا پا تا ابد در حسرت تو ! به تو نامه مینویسم،نامه ای نوشته بر باد که به نامت چون رسیدم،قلبم به گریه افتاد ای تو یارم،روزگارم،گفتنی ها با تو دارم ای تو یارم،از گذشته یادگارم.....

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشق

:: دوستان من ::

بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
کارشناس مدیریت بازرگانی: مهران حداد
.: شهر عشق :.
دل شکســــته
محمد قدرتی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
فقط خدا
عشق یعنی ...
xXx عکسدونی xXx
منتظر
یار کارگر
داستان یک روز
مناجات با عشق
معرکه همون قلقلک
دهاتی
....ازاد....
لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می .
مهندسی مکانیک،جوش و کامپیوتر
داستانک

:: لوگوی دوستان من ::





:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

شهریور 88
آخر شهریور
زمستان 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
مهر 91
آبان 91
دی 91
اسفند 91
فروردین 92